گاهی در باره موضوعی حرف کمتر زده میشود یا بیشتر مهم موضوعی است که چقدر اهمیت داشته باشد،راستی تا به حال شده در باره نگاه اول فکر کرده باشید چرا می گویند نگاه اول یا در همان نگاه اول متوجه شدم که در کجای خط قرار دارم، نگاه اول بزرگترین برگ برنده است که هر انسانی می تواند داشته باشد ،در نگاه اول همه چیز دستگیرت خواهد شد حتی گاهی بیشتر از همه چیز، شما خدا را می توانید در نگاه اول بشناسید، دراولین نگاه شما خدایتان مادرتان است که شما را پرورانده است این پروش با شیره جان بوده است ، عشق در نگاه اول یعنی خود باختن ،درنگاه اول یعنی سر از پا نشناختن امید یافتن که می توان رفت، می توان بود ، احساس کرد، قبول داشت همیشه توی دلم می گفتم چطور میشود که در نگاه اول علاقه پیدا نمود. حالا متوجه شده ام که در نگاه اول خام ترین چیز را شما مشاهده می کنید تا بخته شود راه طولانی در پیش خواهید داشت، نگاه گیرا و محسور کننده انسانی گاهی به قدری نافذ است که می تواندهر بیننده ایی را گرفتار خود نماید ، آیا نگاه گیرا تر است یا انسان بودن ؟من این را خوب می دانم که نگاه نمی تواند به اندازه انسان بودن گیرا باشد ممکن است در وهله اول نگاه برنده باشد ولی انسان بودن چیز دیگری است مهم شمردن کار خوب چیزی دیگر است ما خود این را خوب می دانیم که خیلی از آقایان وخانم ها می گویند در نگاه اول فهمیدم که گرفتار شده ام این به معنی این است که نگاه برنده شده اما پس از مدتی متوجه می شوند که در پس این نگاه چه خقته بود ه است برای همین هم است که انسان بودن مهم است لازم برای هر موردی دروهله اول انسان باشیم تا نگاه نافذ داشته باشیم .
امروز زیاد حوصله ندارم چون خواب بودم وبا سر وصدای خانمم که با پسر بزرگم در حال مشاجره بودن از خواب بیدار شده شاید بگویید مگر پسر من چند سالش است قبلا هم در نوشته های قبلی سن وسال خودم را عنوان کرده ام ، پسر بزرگ من اکنون 28 سال است ، ازدواج کرده است یعنی نامزد عقدی دارد برای پاره از موضوعات با خانمم در گیر بودن و با سر وصدای خانمم از خوب بیدار شدم و کمی ناراحت وکسلم مرا به بزرگی خودتان ببخشید موفق وجاری باشید
امیدوارم در این ماه خدا از نعمت مهمانی خدا به خوبی استفاده کنید مرا هم دعا کنید
در این وبلاگ از عشق می نویسم از یک کلمه سه حرفی که خیلی هم ساده ، راحت تلفظ میشود ، برای همه چیز هم به کار می رود یعنی کاربرد فراوانی دارد،این کاربرد ها با هم متفاوت هستند ، کمتر به این تفاوت ها می اندیشیم،اگر درست اندیشه داشته باشیم، اگر درست درس عشق را خوانده باشیم، با تمام وجود ازش مراقبت خواهیم نمود که مبادا صدمه ایی بر عشق وارد شود،تمام بحث روی این مسئله دور می زند که عشق را چه کسی خلق کرده است که البته همگی خواهیم گفت خدا، این درست ترین جمله ایی است که به کار برده خواهد شد ، و اما گونه های عشق
یکی عاشق لباس زیبا ست
یکی عشق طبیعت زیباست
یکی عاشق ماشین زیباست
یکی عاشق دریاست
یکی عاشق مجالس شبانه است از نوع معروفش
یکی عاشق دعای کمیل وشبهای جمکران است
یکی عاشق قران است واحدایث نبوی
یکی عاشق جمالست و کمالست
یکی هم عاشق حق است
همه این عشق که بر شمردم که شاید بیشتر هم باشند عشق هستند میتوانیم درباره اشان حرف بزنیم ساعت ها خسته هم نشویم ، ما دنبال چه عشقی هستیم ، ما در این میان چه می خواهیم ، در این جا به همه دوستان بگویم که من دنبال عشق تنی نیستم من عاشق همه انسانهای روی زمین هستیم ، چون انسان ها را خدا خلق نموده است دوستشان دارد من هم چون خدای خودم را عاشقانه دوست دارم بنده ها که مخلوق خالق من هستند عاشقانه دوست دارم ، برای تعریف عشق خیلی زود است حرکتی انجام دهیم ابتدا لازم است خودمان را بشناسیم ، عشمان را به شناسیم ، خدایمان را خوب باور کنیم به گونه ایی که خدا جلوی ما در حال قدم زدن است کلیه اعمال مارا زیر نظر دارد اگر خطایی ازمان سر زد او تنها ناظر همیشگی است با این تفاوت که راز ما را بر ملا نمی کند همواره مواظب اعمال ما است ، با این اوصاف می خواهیم از عشق بگوییم از بودن ها، از انکار ها ،ار نگاه ها ، از خواستن ها ،دلم می خواهد وقتی می گوییم عاشق هستیم واقعا باشیم هرگز در هر شرایط نگوییم نیستیم
عشق یعنی نابودی تا رسیدن
عشق یعنی خدا را با دوچشمان عینی دیدن
عشق یعنی اینکه زندگی جاریست
عشق یعنی من وتو ما شدن ها
موفق باشید تا بعد
در باره عشق نوشتم و اینکه عشق می تواند انسان را به مرحله بالایی از قداست برساند وتا آنجا انسان را بالا به برد که به غیر از خدا هیچ کس وچیز دیگر را نبیند .وقتی عشق حادث میشود این شما نیستی که در باره اش تصمیم می گیری این عشق است که فرمان می دهد مثل نماز خواندن این شما نیستی که خودت را برای نمازآماده می کنی این عشق به خدا ونماز و ستایش حق است که ترا بر آن می دارد تا نماز بخوانی و شکر نعمت حق را به جای آوری.عشق چیزی نیست که ما قادر به تعیین نوعی از آن باشیم یک ذره هایی از بودن است. یک لحظه هایی از خدایی شدن است .وقتی دو انسان عاشق میشوند، هیچ چیزی در میان نیست، الا خودشان ،این عشق است که باعث نزدیکی آنها به هم میشود واین نزدیکی باعث وبانی زندگی و رسیدن به خدا میشود ، دلم می خواهد روی این زمین هیچ کجایش بدی وجود نداشته باشد، هر جا که می رویم همه مردم خدایی باشند وخدایی عمل کنند ،حتی در مخفی ترین زوایای زندگی مان دوست دارم خدا را شاهد داشته باشیم ، نگوییم خدا چی وبنده خدا چی وقتی می فهمیم که بنده ای از بندگان خدا مشکل دارند کمک کنیم، معنوی، مادی، هر نوعی که می توانیم نگوییم به ما چه ، مشکل یک بنده خدا مشکل ما ، در نهایت مشکل کل جامعه هست این مشکل هر چه می خواهد باشد عشق باشد کینه باشد .اگر ما انسان های خوبی باشیم همواره در تلاش خواهیم بود تا خدایی عمل کنیم وعشق را در راهرو های دادگاه وبیمارستان ها جستجو نخواهیم نمود، این ایده من است پرواز حق همه ماست، دوست داشتن حق همه ماست، عشق ورزیدن حق همه ماست ، کمک وهمراهی کردن وظیفه همه است ، اگر بتوانیم دست دو عاشق را بگیریم وبه سرمنزل عشق برسانیم چقدر خوب عمل کرده ایم ، گاهی با خودم می گویم این عشق چیست که همه به نوعی گرفتار آن هستند وخودشان هم نمی دانند ، آیا سرنوشت است ، آیا دیدگاه است ،آیا دو تن در یک روح است ، یا برعکس ، نمی دانم گاهی دلم میگرد از بیسوادی خودم که نمی توانم عشق را معنی کنم آخر خیلی سخت است شما هر معنی که به عشق بدهی بالاترش وجود دارد تا برسی به خدا این جا ایستگاه آخر است به این جا که رسیدی کم می آوری دیگر نمی توانی بگویی یا بخوانی، بنویسی ، چون استاد از تو بهتر نوشته است (رسد آدمی به جایی که جز از خدا نبیند )میرسیم به خدا ولی وقتی رسیدیم آیا پایان همه عشق ها است یا نه، تازه اول خط هستیم یکی در گوشه ایی از این دنیا در غم هجران است ، یکی در انتظار مرگ محبوبش ، یکی در آرزوی دیدن رخ یارش که من هم عمری در انتظار دیدن رخش هستم و هر چه هم می گویم( چهره گشا نگارا) به حرفم گوش نمی دهد .کاش میشد از سرزمین چکاوک ها می گفتیم ،
کاش میشد از عشق صادقانه می گقتیم
کاش می تونستم از نفرت و کینه بگویم
کاش میشد از زلال بودن دلها بگویم
کاش میشد از سرزمین بچگی هام بگویم
ولی وقتی یکی از در عذاب بودن محبوش در عذاب است من چگونه می توانم از خنده وشادی بگویم چگونه می توانم از عشق نگویم آفرین می گویم به کسانی که در این راه پاک بازند واز باختن هم ابای ندارند.عشق یعنی پاک بازی.
کاش می توانستم از همه بخواهم که کمکم کنند تا به اون هایی که ناتوانند کمک کنم هر نوع کمی مادی یا معنوی .
کاش می توانستم وقتی دونفر عاشق می خواهند لانه عشق خود را بسازند وپولی برای ساختن ندارند کمک می کردم .
کاش اصلا من از عشق نمی گفتم خاموشی خود بهترین بود
کاش این مرگ که عزیزهم است بعد از نودسالگی می آمد
کاش وصد کاش دیگرو همه درد ها از آن من بود وهیچ دردمندی در این دنیا نبود.من از مرگ قناری در قفس ناراحت میشوم .من از عشق پر از درد ورنج کله مند میشوم، من از عشق چیزی را می خواهم که اصلا نتوانی به تصور و یا در وهم خود بیانش نمایی ، خواسته من از عشق سجده نمود است .من از عاشق سجده کردن معشوق را انتظار دارم .ممکن است غلط باشد ولی آیا ما که خدا را دوست داریم وعاشق خدا هستیم او را سجده نمی کنیم وقتی عشق هم خدایی بود ارزش سجده را دارد .من از عشق صدای گام ها را دوست دارم وقتی که می آیی از دور معشوق بگوید آمد زیادی نوشتم تا بعد
در دیاری زندگی می کنم که دارای رودخانه ایی بزرگ به نام کارون است ، کارونی که همه نوع زندگی را تجربه کرده است .امروز کارون دارای هزاران خاطره در دل خود از دختران وپسرانی که عاشق بودن ، برای اثبات عشق خود ، خود رادر کارون غرق نمودند تا شاهد جدایی محبوبشان از خود نشوند واین شاهدت ها را کارون با همان عظمت وآرامشی که دارد بیان می کند وهمواره هم جاریست. ودرجریان زندگی برای همه اطرافیان خود می باشد .
چرا ما مانند کارون نباشیم؟چرا ما عشق را به گونه ایی که در میان بوته زاران نوشته اند نخوانیم .آیا میشود عشق را مانند لقمه نانی قورت داد و دیگر حرفی هم درباره اش نزد ؟ آیا میشود گفت عاشقم ولی در عمل نبود تنها به خاطر هوس آنی دست دوستانه به سمتی دراز نمود ، وقتی میشنوم و یا شاهد یک عشق شکست خورده میشوم از خودم وهرچه انسانیت است بدم می آید وبا خودم می گویم چطور میشود قلب یک دختر یا پسری را به بازی گرفت .پس از مدتی گفت که همه چیز دروغ بوده است .چگونه می توان این قدر بد بود، وقتی از عشق می گویم تمام تنم خواستار خدایم است ،دلم می خواهد خدا را شاهد داشته باشم در این راه.دوستی دارم که خیلی وقت است عاشق است ،عشق خود را هم بی ریا می پرستد ولی این دوست من یک عیب دارد ،آنهم این است که از معشوق تقاضای همراهی بدون قید وشرط دارد .در صورتی که این نمیشود معشوق هم شرایطی دارد ،لازم است که ما شرایط او را هم در نظر داشته باشیم تا بتوانیم عاشق باشیم هرچه هم به دوستم می گویم بابا این راهش نیست قبول نمی کند .اما می دانم که عشق را با خود به مسلخ برده است ،طرفش هم خواه نا خواه یک روز خسته میشود .ازش دوری خواهد گزید این را برای عشق نمی خواهم .می گویند علت اینکه برای ازدواج دختران لازم است پدر ویا مادر در باره پسری که خواستار دختر است تصمیم بگیرند که خیلی ها می گویند غلط است خودشان تصمیم بگیرند .بعضی ها کم عقل بودن خانم ها را بیان می کنند .بعضی ها با احساس بودن خانم ها را در نظر دارند که قسمت دوم درست است .اما به نظر این حقیر هیچ کدام .خداوند خواسته این مسئولیت به دوش والدین باشد برای اینکه آنها دنیا دیده تر هستند ،عشق را بهتر می شناسند وبا احساس کمتری باهاش بر خورد می کنند ،درنتیجه موفق میشوند بهترین تصمیم را بگیرند.به این نکته توجه شود خدا به پدر مادر حکم می کند تا در عشق فرزند خود غور کنند .برای عشقش تصمیم بگیرند چرا؟ برای اینکه انانی که تجربه ایی دارند .عاشق هم هستند .راه را هم رفته اند پس تصمیم بهتری خواهند گرفتمن از معشوقم هیچ انتظاری ندارم .آنچه می خواستم بدست آورده ام ،تا می توانم برای دوام عشقم پافشاری خواهم نمود نمی خواهم دست از پرستشش بردارم چون عشق برای من مانند خدایم است وقتی خدای ندیده را عاشقانه می پرستم چگونه کسی را که عاشقانه دوست دارم وبوی تنش مستم می کند را نپرستم چگونه .
مثالی بزنم می گویند مجنون از کودکی پرسید تو نمی دانی قبر لیلی کجاست کودک برگشت گفت تو عاشق لیلی بوده .هستی گفت آری گفت چرا وچگونه ازمن جای قبر اورا میپرسی گفت چه کنم کودک گفت خاک بر بردار وبو کن هر جا بوی معشوق ترا داد آنجا قبر لیلی است این یعنی عشق این یعنی خدا آیا می دانیم خدا کجاست نمی دانیم ولی پرستش می کنیم بدون کمترین ریا با بالاترین خلوص عشق را هم همین گونه دوست بدارم
بازهم خواهم نوشت
موفق وجاری باشید
مرد دریا دیده می داند غم دریانوردان را
به ساحل خفته کی داند غم دریا نوردان را
در این جا هدف ما از عشق این است که الهی بودن آن را به تصویربکشیم وبیان نماییم نه احساس و ندانم کاری هایش را دوست دارم با عشق هم مانند موضوعات دیگر زندگی بر خورد کنیم و اهمیت عشق را هم مانند دیگر خواستن ها جدا کنیم .در باره عشق به بعد الهی آن توجه خاصی داشته باشیم نه بعد مادی .تن.اجتماعی هر جه عشق با خدا باشد با ارزشتر خواهد بود در تمام موارد
موفق وجاری باشید تا بعد
وقتی از عشق می گوییم یعنی اینکه دو روح در یک کالبد دمیده شده است .می خواهم گوشه ایی از عشق ملکوتی را بیان کنم .شما دختر یا پسر قبلا همدیگر را ندیده اید .اکنون در یک مقطع از زمان در یک مکان خاصی همدیگر را دیده اید .بنا به دلایل خاص به هم علاقه مند می شوید .کارتان به عشق کشیده میشود .این عشق یک پیوند محکم واستواری را بین شم ایجاد می کند .آیا به تن همدیگر می اندیشید ؟ آیا جسم همدیگر را می خواهید ؟نه این نیست شما دو روح بوده اید که پس از ملاقات با هم یک روح شده اید در دو جسم .روحتان خدایی شده است .عشقتان الهی گردیده است .دوری از هم را تحمل نمی کنید .جدایی سخت میشود .وقتی از هم بی خبر هستید بی قراری می کنید .شما اسم این را چه می گذارید .من اسم این را می گذارم عشق خدایی .خدا شما را در مسیر هم قرار داد تا این عشق به وجود آید .حالا برای حفظ آن لازم است تلاش کنیم .عمری را در سایه عشق ملکوتی زندگی عاشقانه و خوبی داشته باشید .هیچگاه نسبت به هم برتری نداشته باشید .هر دو با هم در یک جاده کام بزنید و خدارا شاکر باشید برای این هدیه ایی که خدا داه به ما . عشق واقعی وجود دارد ولی نه به آن صورتی که ما بتوانیم هر عشقی را واقعی بدانیم .زمانی می توانیم از واقعی بودن عشقی مطمئن شویم که خود آن کسی که در این دایره ایستاده است از حقانیت خود دفاع کند .همیشه هستند کسانی که وقتی عاشق میشوند با خود می گویند از من عاشق تر کسی نیست ولی با یک باد شدید متزلزل میشوند واین عشق لرزان است .عشقی محکم است که سیل وطوفان هم نتواند تکانش دهد .بازه می پرسم با توجه به نوشته من ایا عشق واقعی هست .که بین دو انسان باشد.
موفق وجاری باشید
ما قراری داشتیم برهم زدند
روزگاری داشتیم بر هم زدند
منزلی و جایگاهی در زمین
آشنایی داشتیم بر هم زدند
دوستان وآشنایان قدیم
دست در هم داشتیم بر هم زدند
خلوتی و سجده ایی و روزه ایی
یک غروب با نمازی داشتیم بر هم زدند
حرف حق گفتیم عمری روز و شب
ناصحانی داشتیم بر هم زدند
هر سحر با عشق و صبح روشنی
چشم بر دار داشتیم بر هم زدند
گفتگوی غنچه را با یاسمن
در میانه داشتیم بر هم زدند
صحبت از مستی ومیخواری نمودیم یک سحر
رسم خوبی داشتیم بر هم زدند
راهی میخانه بودم دوش مست
باده پر داشتیم بر هم زدند
با حساب ما معما ساده بود
سادگی ها داشتیم بر هم زدند
در غروب آشنایی با رحیل
عزم جزمی داشتیم بر هم زدند
هرچه دل می خواست ما هم خواستیم
خواسته هایی داشتیم بر هم ردند
اسد مسجد سلیمان 23/9/82