تاریخ را کاظمی ها ، قناوتی ها ،طباطبایی ها ،جهان آرا ها و هزاران مثل اینان می نویسند، هیچ قدرتی هم حق دخل وتصرف در آن را ندارد، با چند جمله از زبان کسی یا کسانی که ممکن است نا آگاهانه باشد تاریخ نوشته نخواهد شد ،تاریخ را مردم، همان مردمی که در روز ۲۲ بهمن ماه به خیابان ها آمدند، می نویسند، هیچ مقامی هم نمی تواند آن را خط بزند، همان است که ملت نوشته اند ،ودولت هم نمی تواند در نوشته ملت دخالت نماید، چون خودش هم از ملت است .تا این جا مشخص شد تاریخ را چه کسانی می نویسند همان کسانی که ریئس جمهور با پشتوانه به آنان در زمان ملل فریاد حق خواهی خود را بلند می کند، حال شما بگویید تاریخ را چه کشانی می نویسند،
تاریخ را نوشته دست کسی نمی دهند، ویا دیکته نمی کنند ،بلکه مردان بزرگ وزنان بزرگ می نویسند ، ثبت می کنند ،برای آیندگان باشد ، آیندگان از تاریخ گذشته گان عبرت ها بگیرند، این تاریخ هر ملت است که فرهنگ آن ملت را هم رقم می زند ،این ملت ها هستند که تاریخ را می نویسند
اگر کسی در مقابلشان ایستادگی نمود همه گزینه های موجود در راستای از میان برداشتن آن، به کار می برند ،تا بتوانند او را از سر راه خود بردارند (نمونه کودتای ۲۸ مرداد دولت دکتر مصدق)همان طوری که شاهد هستیم حقی را از ملتی سلب می کنند وهمان را به ملتی دیگر می دهند در صورتی که این حق قانونی آن ملت است نمی توان ازشان گرفت یا برایش حد تعیین نمود ،به نظر زور گویان قوم ها با هم تفاوت دارند از بعد های مختلف ،منطقه زندگی ، ذخایر زیرزمینی ،آب وخاک ، رودخانه های در جریان ، تولیدات صنعتی ، نظامی ،فرهنگ زندگی کردن ،آنانی که با هاشان مصالحه می کنند همراهشان هستند اگر مزورترین افراد روی زمین هم باشند (صهیونیست ها )چون با زور مداران مصالحه نموده و منافعشان را حفظ کرده اند با آنها هستند .
در مقابل افرادی که حقوق خود را خواستارند مورد هزاران اتهام قرار می گیرند ، مامور کشتار جوانان، ضدبشر ،حیله گر ،چرا؟ بدلیل اینکه نمی خواهند حقوق حقه خود وملتشان را در اختیار استعمارگران ، زورگویان ، متجاوزان بگذارند .حال شما مردمی که می دانید بگویید تاریخ را چه کسانی می نویسند ، زورگویان ،مظلومان ،یا ساده اندیشان نا بخرد ، چه کسانی
از خودت نامردمی هایت
از دریدن سینه مادران زمان که طفل های در قنداق حود را برای مبازره با تو تربیت می کنند
از مردانی که در سیاه نامه های تاریخ صدای حق طلبیشان به گوش آسمان هم رسیده است
از که می خواهی بگویی از مردی که نان ندارد اما غیرت مردانگی هایش ضرب المثل خاص وعام است
از نفاق از دورویی از فتنه های موجود با پوشش اسلامی از چه می خواهی بگویی که من و تو ندانیم .
بیا یک بار هم که شده است از راستی بگوییم از دوستی وعشق های زنده تاریخ
چه میشود اگربا هم باشیم وبه جایی دو رویی صاف وصادق باشیم .خودمان را برتر از دیگران ندانیم چه میشود
چقدر خوب میشد اگر مردمان را با خود یک سان می دانستیم وهیچ گاه برتری را احساس نمی کردیم هیچ وقت نمی گفتیم من بلکه همواره می گفتیم ما با هم هستیم وتا آخر هم با هم خواهیم بود .
همین نفاق ودو رویی بود که مسلمانان فرزند پیامبر خود را در صحرای کربلا سر بریدند و افتخار هم کردند ولی وقتی با عوامل خارجی مواجهه شدند تازه متوجه شدند که چه کار نا پسندی را انجام داده اند برای همین هم بود که مسیحیان گفتند مسیح را مسیحیان به صلیب نکشیدند ولی مسلمانان مسیح خود را به صلیب کشیدند کی می خواهیم به این نقطه برسیم وامام خود را بشناسیم و همراه امام خود باشیم کی ؟
زخم زبان به مردم صد رنگ می زند
گویند حدیث عشق به پروانه گفته ام
دل خود حدیث کینه به آهنگ می زند
امروز روز حادثه را در حریم عشق
یک چند ثاینه است که با چنگ می زند
با دلستان خود نتوانم قصه گفت
زیرا به قصه دل من آنگ می زند
رسم وفا نتوان بست با رقیب
هر چند بی وفا تر از این ننگ می زنذ
گویا درست نیست بگویم حکایتی
دریای خون نگر که چه آهنگ می زند
بهر حساب عشق ز پروانه کن سئوال
پاسخ به هر دو صورت، آهنگ می زند
شوری به پا نمود دل تنگ وخسته ام
یک ریز باده خورده و آهنگ می زند
دل در مراسم تدفین جسم خود
آهنگ سوزناک را به صد رنگ می زند
بعد از وفات عشق به پروانه ها بگو
این مرگ عشق نیست که آهنگ می زند
یک حدیث کهنه بود
از قدیم
از دورهای دور
از همان روزی که احمد صوت قرانی سرود
کینه ها جان دیگر گرفتند
و صدای صوت قران را هدف کردند
تا محمد بود آتش زیر حاکستر نهان بود
چون به حق پیوست
اولش حق فدک ضایع نمودند
صورت وپهلوی دختش در هم شکستند
علی را خانه نشین کردند
وآنگاه کمر بر قتل او بستند
حسن را با هزاران خدعه ونیرنگ
در بستر خوابش دریدند
و اکنون نوبت سالار دین بود
تا به خونش در کشند لیک این بار حسین فریاد زد
مسلمانان به پا خیزید
که طلم بیداد می کند
برای چاره این کار حسین در خون کشیدند
اینسان عشق را آفریدند
کربلا را
و شهادت را
از دریا بگویم
از زمین از آسمان
از تیک تیک ساعت که دهد آواز
برخیز کاروان منتظر توست
از رود خون در دشت جنون
از گل های سرخ به خون خفته
از که بگویم که ناشناس باشد
در این ماه خون از حسین باید گفت
از حماسه تاریخ خونین عشق
از به خون طپیدن شیعه
از حماسه ای برای احیای دین
از دفاع از حقوق پایمال شده
از مرثیه کربلا از زینب یا سجاد
از کودکان فراری در صحرای بی آب
از اسارات از کربلا تا انتهای تاریخ شیعه
از سنگ پراکنی دشمن فاتح روز
یا از فاتح تاریخ از کدامین بگویم که تو نشناسی
از حسین می گویم که می نشاسی
تاریخ خونین به دشت کربلا را
از زینب این استوره زمان را
از کسی بگویم که تاریخ کربلا را زنده کرد
از زینب
از زینب
تا تو بدانی که زینبی بودن یعنی تاریخ شیعه
در امتداد زمان جاری نگهداشتن
یعنی محرم را تا انتهای زمان بردن
یعنی عشق را ستودن
آغاز خدا شناسی وخود شناسی
باور ها را باور کردن
از زینب که باور داشت حسین حق است
در بند و اسیر نای عشقم یارب
گویند به کوی دلبران باید شد
رفتم به کوی دلبران عشقم یارب
مست از می ناب بی ثواب تو شدم
افتاده کوی پر ز خاک تو شدم
هنگام وصال دست دیگری بگرفتی
از جور تو سر به خاک تو شدم
گویند به پروانه نگویید حرفی
از سوختن دلش نگویید نقلی
ما مهر سکوت بر لب خود زده ایم
از خلق خدا چگونه بندی طرفی
امید که روز وصل به پیمانه رسد
از خانه دوست دو پیمانه رسد
یک بهر سحر یکی برای افطار
هر دو ز بر دوست و میخانه رسد
ما شمع وجود خود به دلبر دادیم
رخصار نکوی گل به مریم دادیم
تشبیه نموده هر چه دل می خواهد
توجیه مثال دل به دلبر دادیم
کاش میشد خانه دل را چو دریا داشتیم
کاش میشد یک طلوع سرخ از گلهای ناز
در کنار خانه ای پر از محبت داشتیم
کاش میشد برگ های ریز ریز زندگی
در میان دشتی از جنس ولایت داشتیم
کاش میشد وقت تسبیح خدا وبندگی
جا نمازی پر ز تصویر حقایق داشتیم
کاش میشد می گشودیم عقده های کهنه را
وز پس این عقده دریایی از دل داشتیم
کاش میشد در طلوع غنچه های سرخ گل
شبنمی اندازه احساس دریا داشتیم
کاش میشد بهر هر دردی دوایی داشتیم
مرحم زخمی به روی سینه سرخی داشتیم
کاش میشد عشق را در خانه ومی خانه ها
لا به لای پرده ابهام و رویا داشتیم
کاش میشد یک سبد از لاله های عاشقی
در میان هر دو دستان پر از گل داشتیم
کاش میشد عشق را با دو تصویر جدا
در کنار هم میان باغ گل ها داشتیم
اسداله پورهاشمی ۱6/۱۱/۸۴ مسجدسلیمان
پر ز خون حادثه .....پر ز اندوه بزرگ بی کسی
در بیابانی پر از گرگان وحشی
با خودش آهسته می گفت .....می رسد روزی که آرام شود
گرد باد لحظه های بی کسی
تا مرا بردارندم از این جای تنگ
بگذارند میان دو سنگ هم سنگ
و به کوبند بهم دل من را با سنگ
روز ها رفتند وشبها طی شدند
لیک تنهایی ز ما بیرون نرفت
گفتگویی با خود دل داشتم
تا شاید این خانه را دل پر کند
بازهم ممکن نشد قصه ما رفت ورفت
درد دل آسان نشد
این دلک تنها بیفتاد گوشه ایی
هی بخورد خون جگر از ریشه ایی
تا که شاید روزگارش سر رسد
این دلک آهسته بر منزل شود
خانه را از نو بیاراید چو گل
میهمان خود شود چون نقش گل
مهربانان مهربانی ها کنند
این دل تنها ی من درمان کنند