سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دشمن ترینِ کسانْ نزد خدا، دشمنِ کینه توزِ ستیزه گر است . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
ورق پاره هایم
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» یک بحثی دیگر شد

 

در باره عشق نوشتم و اینکه عشق می تواند انسان را به مرحله بالایی از قداست برساند وتا آنجا انسان را بالا به برد که به غیر از خدا هیچ کس وچیز دیگر را نبیند .وقتی عشق حادث میشود این شما نیستی که در باره اش تصمیم می گیری این عشق است که فرمان می دهد مثل نماز خواندن این شما نیستی که خودت را برای نمازآماده می کنی این عشق به خدا ونماز و ستایش حق است که ترا بر آن می دارد تا نماز بخوانی و شکر نعمت حق را به جای آوری.عشق چیزی نیست که ما قادر به تعیین نوعی از آن باشیم یک ذره هایی از بودن است. یک لحظه هایی از خدایی شدن است .وقتی دو انسان عاشق میشوند، هیچ چیزی در میان نیست، الا خودشان ،این عشق است که باعث نزدیکی آنها به هم میشود واین نزدیکی باعث وبانی زندگی و رسیدن به خدا میشود ، دلم می خواهد روی این زمین هیچ کجایش بدی وجود نداشته باشد، هر جا که می رویم همه مردم خدایی باشند وخدایی عمل کنند ،حتی در مخفی ترین زوایای زندگی مان دوست دارم خدا را شاهد داشته باشیم ، نگوییم خدا چی وبنده خدا چی وقتی می فهمیم که بنده ای از بندگان خدا مشکل دارند کمک کنیم، معنوی، مادی، هر نوعی که می توانیم نگوییم به ما چه ، مشکل یک بنده خدا مشکل ما ، در نهایت مشکل کل جامعه هست این مشکل هر چه می خواهد باشد عشق باشد کینه باشد .اگر ما انسان های خوبی باشیم همواره در تلاش خواهیم بود تا خدایی عمل کنیم وعشق را در راهرو های دادگاه وبیمارستان ها جستجو نخواهیم نمود، این ایده من است پرواز حق همه ماست، دوست داشتن حق همه ماست، عشق ورزیدن حق همه ماست ، کمک وهمراهی کردن وظیفه همه است ، اگر بتوانیم دست دو عاشق را بگیریم وبه سرمنزل عشق برسانیم چقدر خوب عمل کرده ایم ، گاهی با خودم می گویم این عشق چیست که همه به نوعی گرفتار آن هستند وخودشان هم نمی دانند ، آیا سرنوشت است ، آیا دیدگاه است ،آیا دو تن در یک روح است ، یا برعکس ، نمی دانم گاهی دلم میگرد از بیسوادی خودم که نمی توانم عشق را معنی کنم آخر خیلی سخت است شما هر معنی که به عشق بدهی بالاترش وجود دارد تا برسی به خدا این جا ایستگاه آخر است به این جا که رسیدی کم می آوری دیگر نمی توانی بگویی یا بخوانی، بنویسی ، چون استاد از تو بهتر نوشته است (رسد آدمی به جایی که جز از خدا نبیند )میرسیم به خدا ولی وقتی رسیدیم آیا پایان همه عشق ها است یا نه، تازه اول خط هستیم یکی در گوشه ایی از این دنیا در غم هجران است ، یکی در انتظار مرگ محبوبش ، یکی در آرزوی دیدن رخ یارش که من هم عمری در انتظار دیدن رخش هستم و هر چه هم می گویم( چهره گشا نگارا) به حرفم گوش نمی دهد .کاش میشد از سرزمین چکاوک ها می گفتیم ،

کاش میشد از عشق صادقانه می گقتیم

کاش می تونستم از نفرت و کینه بگویم

کاش میشد از زلال بودن دلها بگویم

کاش میشد از سرزمین بچگی هام بگویم

ولی وقتی یکی از در عذاب بودن محبوش در عذاب است من چگونه می توانم از خنده وشادی بگویم چگونه می توانم از عشق نگویم آفرین می گویم به کسانی که در این راه پاک بازند واز باختن هم ابای ندارند.عشق یعنی پاک بازی.

کاش می توانستم از همه بخواهم که کمکم کنند تا به اون هایی که ناتوانند کمک کنم هر نوع کمی مادی یا معنوی .

کاش می توانستم وقتی دونفر عاشق می خواهند لانه عشق خود را بسازند وپولی برای ساختن ندارند کمک می کردم .

کاش اصلا من از عشق نمی گفتم خاموشی خود بهترین بود

کاش این مرگ که عزیزهم است بعد از نودسالگی می آمد

کاش وصد کاش دیگرو همه درد ها از آن من بود وهیچ دردمندی در این دنیا نبود.من از مرگ قناری در قفس ناراحت میشوم .من از عشق پر از درد ورنج کله مند میشوم، من از عشق چیزی را می خواهم که اصلا نتوانی به تصور و یا در وهم خود بیانش نمایی ، خواسته من از عشق سجده نمود است .من از عاشق سجده کردن معشوق را انتظار دارم .ممکن است غلط باشد ولی آیا ما که خدا را دوست داریم وعاشق خدا هستیم او را سجده نمی کنیم وقتی عشق هم خدایی بود ارزش سجده را دارد .من از عشق صدای گام ها را دوست دارم وقتی که می آیی از دور معشوق بگوید آمد  زیادی نوشتم تا بعد   

تا بعد موفق وجاری باشید

نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » اسداله پورهاشمی ( دوشنبه 84/7/25 :: ساعت 8:7 عصر )
»» آواز

وقتی در کنار کارون نشسته ، کارون را با آن هم آرامشش تماشا می کنی باور می کنی که عشق یک موهبت الهی است ، یک نعمت بزرگی است که خداوند برای انسان ودیعه نهاده ، اگر عشق نباشد واقعا چه چیزی هست که ما دلمان را خوش کنیم، به زندگیمان توسعه شور حرارت یدهیم این عشق است که همه غیر ممکن ها را ممکن می کند ، یک نفر عاشق کار هایی انجام می دهد که در تصور هم نمی توان کنجاند .نتیجه این میشود که ما هم عشق را قبول داریم ، منتها برایش حد می خواهیم تعریف کنیم که اگر از آن حد گذشت رو به فساد خواهد رفت ، این حد هم بیشتر برای خانم ها است چون آقایان تحت سلطه خانم ها هستند ، این خانم ها هستند که نباید مغرور شوند ، گول نباید بخورند ، احساساتی نشوند که عشق وزندگی با احساسات میانه خوبی ندارد وقتی یک خانم عاشق میشود اگر در عشق خود با منطق عمل کند برای معشوق خود بهشت را به ارمغان خواهد آورد و کاری می کند که معشوقش همواره احساس کند که وقتی در کنارش است در بهشت قرار دارد ، آنگاه همین مرد که عاشق خانم است برای اینکه عشقش در سلامت ، رفاه ، آسایش ، وآرامش باشد از جان خود مایه می گذارد وقتی می داند خانه بهترین مکان برای اوست تمام تلاش خود را می کند تا خانه برایش بهشت باشد، اما اگر این گونه نباشد خیلی زود به هوس و گذر از میان هوس ها خواهد شد این را عشق نمی توانیم به نامیم عشق ان است که جان در مقابلش هیچ باشد .شما کارون را نگاه کنید سالیان سال است که به این زمین عشق می ورزد وازفاصله های دور می آید تا به سرزمین عشق خود که خوزستان است برسد تا در این مکان آرامش داشته باشد وبا عاشقانش عشق ورزی کند ما چرا نکنیم ما چرا عاشق نباشیم ، عاشقانه زندگی نکنیم کاش می شد ما هم عشق را جور دیگری می دیدیم ، فرم دیگری  می خواستیم ، با بیان دیگری باهاش حرف می زدیم خاطره نویسی می کردیم تا به جا های خوبش هم برسیم وقتی میرسیدیم دیگر رهایش نمی کردیم آیا مشود روزی برسد که ما انسان ها عشق را به خاطر عشق بخواهیم نه به خاطر مال ، شهرت ، منم، و هزاران حرف نگفته دیگر کاش میشد که ما هم خدایی عمل می کردیم ف واژه عشق را مقدس می داشتیم کاش

نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » اسداله پورهاشمی ( دوشنبه 84/7/25 :: ساعت 11:37 صبح )
»» کارون وعاشقانه ها

در دیاری زندگی می کنم که دارای رودخانه ایی بزرگ به نام کارون است ، کارونی که همه نوع زندگی را تجربه کرده است .امروز کارون دارای هزاران خاطره در دل خود از دختران وپسرانی که عاشق بودن ، برای اثبات عشق خود ، خود رادر کارون غرق نمودند تا شاهد جدایی محبوبشان از خود نشوند واین شاهدت ها را کارون با همان عظمت وآرامشی که دارد بیان می کند وهمواره هم جاریست. ودرجریان زندگی برای همه اطرافیان خود می باشد .

چرا ما مانند کارون نباشیم؟چرا ما عشق را به گونه ایی که در میان بوته زاران نوشته اند نخوانیم .آیا میشود عشق را مانند لقمه نانی قورت داد و دیگر حرفی هم درباره اش نزد ؟ آیا میشود گفت عاشقم ولی در عمل نبود تنها به خاطر هوس آنی دست دوستانه به سمتی دراز نمود ، وقتی میشنوم و یا شاهد یک عشق شکست خورده میشوم از خودم وهرچه انسانیت است بدم می آید وبا خودم می گویم چطور میشود قلب یک دختر یا پسری را به بازی گرفت .پس از مدتی گفت که همه چیز دروغ بوده است .چگونه می توان این قدر بد بود، وقتی از عشق می گویم تمام تنم خواستار خدایم است ،دلم می خواهد خدا را شاهد داشته باشم در این راه.دوستی دارم که خیلی وقت است عاشق است ،عشق خود را هم بی ریا می پرستد ولی این دوست من یک عیب دارد ،آنهم این است که از معشوق تقاضای همراهی بدون قید وشرط دارد .در صورتی که این نمیشود معشوق هم شرایطی دارد ،لازم است که ما شرایط او را هم در نظر داشته باشیم تا بتوانیم عاشق باشیم هرچه هم به دوستم می گویم بابا این راهش نیست قبول نمی کند .اما می دانم که عشق را با خود به مسلخ برده است ،طرفش هم خواه نا خواه یک روز خسته میشود .ازش دوری خواهد گزید این را برای عشق نمی خواهم .می گویند علت اینکه برای ازدواج دختران لازم است پدر ویا مادر در باره پسری که خواستار دختر است تصمیم بگیرند که خیلی ها می گویند غلط است خودشان تصمیم بگیرند .بعضی ها کم عقل بودن خانم ها را بیان می کنند .بعضی ها با احساس بودن خانم ها را در نظر دارند که قسمت دوم درست است .اما به نظر این حقیر هیچ کدام .خداوند خواسته این مسئولیت به دوش والدین باشد برای اینکه آنها دنیا دیده تر هستند ،عشق را بهتر می شناسند وبا احساس کمتری باهاش بر خورد می کنند ،درنتیجه موفق میشوند بهترین تصمیم را بگیرند.به این نکته توجه شود خدا به پدر مادر حکم می کند تا در عشق فرزند خود غور کنند .برای عشقش تصمیم بگیرند چرا؟ برای اینکه انانی که تجربه ایی دارند .عاشق هم هستند .راه را هم رفته اند پس تصمیم بهتری خواهند گرفتمن از معشوقم هیچ انتظاری ندارم .آنچه می خواستم بدست آورده ام ،تا می توانم برای دوام عشقم پافشاری خواهم نمود نمی خواهم دست از پرستشش بردارم چون عشق برای من مانند خدایم است وقتی خدای ندیده را عاشقانه می پرستم چگونه کسی را که عاشقانه دوست دارم وبوی تنش مستم می کند را نپرستم چگونه .

مثالی بزنم می گویند مجنون از کودکی پرسید تو نمی دانی قبر لیلی کجاست کودک برگشت گفت تو عاشق لیلی بوده .هستی گفت آری گفت چرا وچگونه ازمن جای قبر اورا میپرسی گفت چه کنم کودک گفت خاک بر بردار وبو کن هر جا بوی معشوق ترا داد آنجا قبر لیلی است این یعنی عشق این یعنی خدا آیا می دانیم خدا کجاست نمی دانیم ولی پرستش می کنیم بدون کمترین ریا با بالاترین خلوص عشق را هم همین گونه دوست بدارم

بازهم خواهم نوشت

موفق وجاری باشید



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » اسداله پورهاشمی ( یکشنبه 84/7/24 :: ساعت 10:1 صبح )
»» آرام تر از کارون

وقتی دلم می گرفت .می رفتم و در ساحل کارون قدم می زدم گاهی به تنهایی وگاهی هم با کسی که از ابتدا تا کنون همراه هم بوده وهنوز هم همراه من است .وقتی به افق در هنگام غروب کارون خیره میشدم همراهم می دانست که در من هستی به وجود آمده است که سر شار از عشق است و این عشق به غروب من به گونه ایی بود که او هم باور داشت که عشق ما الهی است وهیچ شکی هم به خود راه نمی داد .این دوران گذشت .ما از شهر کارون وکارونیان هجرت کردیم وقتی هجرت کردیم با خودم می گفتم شاید در عشق ما خللی بوجود آید ولی نیامد وعشق ما همان گونه که از ابتدا شروع شده بود وعهد کرده بودیم که از هم جدا نشویم همان شد واکنون دیری است که نگرانم وقتی او نگران میشود مثل این است که من نگران هستم ونمی دانم چرا نمی توانم دوری از او را تحمل نمایم برای این است که دلم می خواهد همیشه پیشم باشد . در واقع او شده است خود من .از کسانی که عاشق میشوند همین را می خواهم یعنی اینکه وقتی می خواهند به کسی بگویند دوستت دارم ویا عاشقت هستم عمری را در نظر بگیرند که می خواهند با هم بروند و این یک عمر مسافرت با هم بودن هزاران مشکلات دارد از قبیل نداشتن .مریضی .قهر آشتی ،مهمانی ، احترام در جمع ، یعنی یک زندگی وقتی با عشق شروع میشود در وهله اول باید جای خدا را در این عشقمان مشخص کنیم انگاه بگوییم عاشقیم اگر جای خدا نا مشخص باشد این عشق مادی است واگر روزی مادی در دست رس نباشد از هم متلاشی می شود ، این درست نیست که عشق را به بازیچه بگیریم در صورتی که مرد عشق نیستیم ونمی توانیم نرد عشق ببازیم چه بهتر که از عشق اصلا حرفی به میان نیاوریم .وقتی میگوییم عاشق هستیم عاشق چی ؟تن .روح .احساس .نگاه .آرامش.عاشق چی هستیم عاشق دلهره،نگرانی ،دلواپسی،افتادگی ،آزردگی ، کدام ، عشقی مورد احترام وتقدیر است که وقتی غروب کارون را نظاره گر است مانند کارون در دشت های گرم خوزستان گرم وآرام باشد آرامی که هیچ وقت نخواهیم نگاه از این عشق برداریم و این عشق یعنی عشق خدایی باشد .دوست دارم در خدمت شما باشم اگر عمری بود .من هم توان نوشتن داشتم  موفق و جاری باشید

نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » اسداله پورهاشمی ( شنبه 84/7/23 :: ساعت 11:4 صبح )
»» دارم آهسته می رسم

مثل اینکه دارم آهسته آهسته به آنچه که دلم از عشق می خواهد میرسم .چیزی که در وهله اول از عشق می خواهم نیرویی است که بتواند مرا استوار نگهدارد تا در باره اش حرف بزنم . هرکسی با دید خودش خدای خود را پرستش می کند وکسی هم حق ندارد بگوید چگونه خدا را پرستش کن .این یک قانون است که قابل جدا کردن نیست .عشق هم این گونه است گاهی عشق تنی هم به گونه ایی شکل می گیرد که ما حق نداریم بگوییم چگونه نرد عشق به بازند این حق آنانی است که عاشقند .عشق ورزی را هم خودشان بلد هستند . گاهی برایشان مانع تراشی می کنیم اینجا گناه از آن ماست چرا؟ برای اینکه عشق را نمی شناسیم وبا گناه یکی میگیریم یعنی اینکه اگر دو نفر همدیگر را دوست داشتند وعاشق هم بودن فاسد هستند ولیاقت ندارند که عاشق باشند این از منظر ما ها ممکن است درست هم باشد .باید دید آن کسی که عاشق است معشوق را چگونه می بیند و برای رسیدن به معشوق چه ترفند هایی را به کار میگیرد تا موفق شود .خود یک موضوعی از موضوع های مهم عاشق و عشق ورزی است .تا از این طریق معشوق را با خود همراه کند .نوعی دیگر عشق خدایی است که در عشق خدایی سوز گذاز دارد .ناله .زجه .نرسیدن به خدا  که ما این مورد را پرستش می نامیم و از آن به عنوان بهترین عشق ها یاد می کنیم .چرا؟ برای اینکه شما مویی را نمی بینی تا پیچشی را شاهد باشی .شما عشقی را در دل پروش می دهی که یک موهبت است از طرف خود خدا چون اگر خدا نخواهد این موهبت را در دل شما جای نمی دهدکه بتوانید خدای خود را پرستش کنید پرستیدن خدا هم خود ارزش خاص خود را دارد .اما عشق زمینی یک نگاه است .یک عمر  دویدن .یک عمر عشق ورزیدن اگر این عشق ورزیدن عارفانه باشد همان طوری که در وبلاگ آنگ خاطره های من است کمتر کسی می تواند معنی این صدا این زمزه را بداند دانستن اینکه راوی چه می گوید بقدری سخت است که هرکسی نمی تواند بفهمد او چه می گوید او از زندگی می گوید از زندگی رفته از عشق بر جای مانده که تا ابد هم می توان با این عشق زندگی کرد ونیازی به عشق دیگری هم نیست .درک عشق کاملا سخت است حرف معشوق فهمیدنش حکایت ها دارد و داستان ها که خیلی از ما هم این موضوع را نه درک می کنیم ونه می دانیم چیست شما دقت کنید با یک نگاه شیفته میشوید چرا ؟شیفته چه میشود .رسوایی به بار می آورید بابت چی اطرافیان؟ نمی دانند بله به قول شاعر

مرد دریا دیده می داند غم دریانوردان را

به ساحل خفته کی داند غم دریا نوردان را

در این جا هدف ما از عشق این است که الهی بودن آن را به تصویربکشیم وبیان نماییم نه احساس و ندانم کاری هایش را دوست دارم با عشق هم مانند موضوعات دیگر زندگی بر خورد کنیم و اهمیت عشق را هم مانند دیگر خواستن ها جدا کنیم .در باره عشق به بعد الهی آن توجه خاصی داشته باشیم نه بعد مادی .تن.اجتماعی هر جه عشق با خدا باشد با ارزشتر خواهد بود در تمام موارد

موفق وجاری باشید تا بعد



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » اسداله پورهاشمی ( پنج شنبه 84/7/21 :: ساعت 11:9 صبح )
»» بحث ما این

بجث ما روی این مسئله است که آیا عشق واقعی هم وجود دارد یا خیر ؟ آنچه مهم است و این روزها مورد توجه بیشتر انسانهای روی زمین می باشد عشق روزانه است . عشق روزانه را نمی توان عشق نامید .به آنچه می توان عشق گفت .که وقتی اشکی بر گونه لغزید طرف مقابل هم گونه اش خیس گردیده باشد .از بودن در کنار هم .از دیدن همدیگر .از حرف زدن .برنامه ریزی کردن .برای آینده نقشه کشیدن .همه اش با هم .درکنار هم .اگر برای یکی اتفاقی افتاد دیگری خود را سرگردان .آشفته .حیران .مشاهده کند .لحظه لحظه را حفظ .ثانیه ها را حساب شده و اندازه دارد تا جایی که اطرافیان هم به این عظمت .یک رنگی .عاشقانه بودن پی ببرند .عشق چیزی نیست که بی احساس با آن بر خورد کنیم .یک زندگی است .به وسعت یک عالم .دریایی است پر از ماهی های رنگ و وارنگ که هر کدام دنیایی .شوری .حالی .هوایی.دردی .غمی .شادی .هر خنده ایی دنیا انرژی باشد .هر گریه سیلی باشد بر پهن دشت رخسار .با هم بودن .آواز قناری ها . چکاوک های زندگی .گام های استوار تنیدن .بالنده شدن .با هم رستن تا بهشت وعده داده شده خدا .اینجا عشق معنی پیدا می کند .اینجا خدا حضور موثری خواهد داشت .اینجا خدا به جاودانه بودن این پیوند پاک .مقدس .اهورایی .احترام می گذارد .یاری می کند .حمایت می کند .وقتی تمام نا ملایمات عشق را تحمل کردی هرچند سخت ولی با اهمیت را می توان سلاح خوب از بد را در دست گرفته و روح خود را صیقل داد .برای این است که دیدگاه من به عشق به شکل دیگری می باشد .توقع ام از عشق چیز دیگری است سوز وگداز برایم جالب نیست .اطمینان برایم اهمیت دارد .با خودم می گویم وقتی انسان مطمئن نیست چرا از عشق بگوید .زمانی که اطمینان دارد بگوید. از هر چه می خواهد .عشق میدان وسیعی برای پردازش روح است .برای رسیدن به خداست .وقتی به خدا رسیدی چه چیزی را از خدا خواستاری جز سلامت .پایداری .کلبه عشق هرگز نباید خاموش گردد .شور برابری نباید از میان برداشته شود .خود خواهی نباید باشد .

وقتی از عشق می گوییم یعنی اینکه دو روح در یک کالبد دمیده شده است .می خواهم گوشه ایی از عشق ملکوتی را بیان کنم .شما دختر یا پسر قبلا همدیگر را ندیده اید .اکنون در یک مقطع از زمان در یک مکان خاصی همدیگر را دیده اید .بنا به دلایل خاص به هم علاقه مند می شوید .کارتان به عشق کشیده میشود .این عشق یک پیوند محکم واستواری را بین شم ایجاد می کند .آیا به تن همدیگر می اندیشید ؟ آیا جسم همدیگر را می خواهید ؟نه این نیست شما دو روح بوده اید که پس از ملاقات با هم یک روح شده اید در دو جسم .روحتان خدایی شده است .عشقتان الهی گردیده است .دوری از هم را تحمل نمی کنید .جدایی سخت میشود .وقتی از هم بی خبر هستید بی قراری می کنید .شما اسم این را چه می گذارید .من اسم این را می گذارم عشق خدایی .خدا شما را در مسیر هم قرار داد تا این عشق به وجود آید .حالا برای حفظ آن لازم است تلاش کنیم .عمری را در سایه عشق ملکوتی زندگی عاشقانه و خوبی داشته باشید .هیچگاه نسبت به هم برتری نداشته باشید .هر دو با هم در یک جاده کام بزنید و خدارا شاکر باشید برای این هدیه ایی که خدا داه به ما . عشق واقعی وجود دارد ولی نه به آن صورتی که ما بتوانیم هر عشقی را واقعی بدانیم .زمانی می توانیم از واقعی بودن عشقی مطمئن شویم که خود آن کسی که در این دایره ایستاده است از حقانیت خود دفاع کند .همیشه هستند کسانی که وقتی عاشق میشوند با خود می گویند از من عاشق تر کسی نیست ولی با یک باد شدید متزلزل میشوند واین عشق لرزان است .عشقی محکم است که سیل وطوفان هم نتواند تکانش دهد .بازه می پرسم با توجه به نوشته من ایا عشق واقعی هست .که بین دو انسان باشد.

موفق وجاری باشید



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » اسداله پورهاشمی ( چهارشنبه 84/7/20 :: ساعت 8:49 صبح )
»» برهم زدند

ما قراری داشتیم برهم زدند

روزگاری داشتیم بر هم زدند

منزلی و جایگاهی در زمین

آشنایی داشتیم بر هم زدند

دوستان وآشنایان قدیم

دست در هم داشتیم بر هم زدند

خلوتی و سجده ایی و روزه ایی

یک غروب با نمازی داشتیم بر هم زدند

حرف حق گفتیم عمری روز و شب

ناصحانی داشتیم بر هم زدند

هر سحر با عشق و صبح روشنی

چشم بر دار داشتیم بر هم زدند

گفتگوی غنچه را با یاسمن

در میانه داشتیم بر هم زدند

صحبت از مستی ومیخواری نمودیم یک سحر

رسم خوبی داشتیم بر هم زدند

راهی میخانه بودم دوش مست

باده پر داشتیم بر هم زدند

با حساب ما معما ساده بود

سادگی ها داشتیم بر هم زدند

در غروب آشنایی با رحیل

عزم جزمی داشتیم بر هم زدند

هرچه دل می خواست ما هم خواستیم

خواسته هایی داشتیم بر هم ردند

اسد مسجد سلیمان 23/9/82



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » اسداله پورهاشمی ( سه شنبه 84/7/19 :: ساعت 10:6 صبح )
»» اعتراف به عشق

لازم است ابتدا ماه مبارک رمضان را تبریک وقبولی عبادات همه روزه داران ازدرگاه خداوند منان خواستارشوم.

لازم است اعتراف کنم، ایراد گرفته شد ،یاد آوری کردند،ما هم این را می گوییم که آنقدر توان مند نیستیم که بتوانیم از عشق بگوییم،یا در حدی نیستیم که بدانیم عشق چیست ،حق را به آنانی که از ما ایراد گرفتند می دهیم ،خدایی این حقیر نمی توانم عشق را آنگونه که هست قدر نهم زیرا نمی دانم عشق چیست ؟عشق رفتن تا انتهای دوستی ،لب پر چین نشستن و سر را زیر بال هم فرو بردن تا بتوانیم صدای قلب همدیگر را بشنویم ،از دوران کودکی تا دوران بلوغ بگوییم ،لحظه های خوب بودن ، نگاه های اولیه ، گفتمان های همراه با سرخ شدن ها ، عرق کردن ها ،خجالت کشیدن ها ،سپس درندگی ، رسوایی، بی احترامی ،باور نکردن ها ،اگر من از عشق می گویم ، از عشقی می گویم که هیچ کدام از خوبی یا بدی ها را نداشته باشد ،ذوب در عشق باشد ،هوای عشق دیوانه اش کند ،آنگونه که مست از خمار سحری بر سجده عشق سر میگذارد و خدای خود را شکر می کند ، من دوستدار عشقی هستم که همواره پیروز باشد ،بعضی از دوستان گله کرده بودند که عشق را چرا نرسیدن نوشتم ، عشقی که به آن برسی ، پس از مدتی دعوا ،فحاشی،حرف های نا ثواب زده شود،مهمتر از همه اینکه بگویی اشتباه کردم ،نرسیدن به این گونه عشق بهتر از رسیدن است ، دقت کنید ما خدا را عاشقانه دوستداریم ، عبادت می کنیم ، سجده می کنیم ، شکی هم در پرستیدنش به خودمان راه نمی دهیم آنوقت آیا می توانیم خدا را ببنیم و یا به او برسیم ، به او نمی رسیم ، تنها تقرب بیشتری در درگاهش پیدا می کنیم ، آنقدر تقرب که در بهشت خود برایمان جایی در ست می کند ،ول ما بندگان چی ، عشق بین دو بنده چی ؟آیا این گونه است ، اگر معشوق جواب نا ملایمی داد چه میکنی ، اگر چیزی خواستی در برآوردن خواسته ات کوتاهی کرد چه می کنی ،هدف از عشق چیست ؟دوست داشتن یعنی سوختن تا بینهایت بی نهایت رفتن ، وقتی به اوج اعلای عشق رسیدی تازه اولین گام را برداشته ایی ، تازه خودت نمی دانی که چه اتفاقی افتاده است ،زمانی متوجه اتفاق میشوی که دیگر راهی برای بر گشت نداری ، لیلی و مجنون شدن به حرف زیاد است ،اما واقعا شدن کم است ،ما می خواهیم شراکتی داشته باشیم، این شراکت هم بین دو نفر است ، مرد وزن برای بقای خانواده ، بقای نسل،این شراکت می تواند عاشقانه هم باشد ، عارفانه باشد ، انسانی هم باشد ، که هر سه شکل رسیدن به خدا مورد نظر است ، اگر به خدا رسیدیم تازه به عشق رسیده ایم ،تازه به آرامش رسیده ایم ،تازه از گرداب گناه فرار کرده ایم ،به گرداب شوق رسیده ایم ،به جایی که خداوند توسعه عشق را نموده است وقتی در این مرحله قرار گرفتیم تسبیح خدا بشارت داده شده است همان طوری که وقتی یکی از بزرگان در زمان پیامبر با زن زیبایی ازدواج نمود چند شبانه روز شکر این عشق ونعمت را به جای می آورد ،حالا آنانی که مرامتهم نموده بودن امیدوارم که دریابند هدف من از عشق چیست ؟ معشوق مورد نظر کیست؟ وبه کی من می گویم معشوق ، عشق از نظر من در کجای زندگی قرار دارد ،عشق مورد نظر حقیر نه کوتاهی دارد ، نه سیاهی ،نه تباهی ،نه زشتی ،نه کثافت کاری ، در نهایت مورد پسنده خدا وپیامبر است و عامه مردم و نه جدایی دارد ،کسی عاشق است که معشوق را رب خود خواند، / بوسه بر سجده گه عشق زدن آسان نیست /...........



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » اسداله پورهاشمی ( دوشنبه 84/7/18 :: ساعت 9:2 صبح )
»» نا گفته ها

سر درون را نمی توان با کسی در میان نهاد ، اگر میشد با کسی در میان گذاشت که سر درون نبود ،آیه های تفسیر نمیشد ونافه آهو ، مشک ختن ، بوی عطر دل آویز یاس هنگام سحر ، دعای سحری درهنگام سحر های ماه رمضان ، قصه های پریشان مادر بزرگ ها در هنگام خوردن شب چره،ندای درونی پدران عاشق که عمری را برای بقای عشقشان تلاش کردند ،تلاشی که حاصل آن زندگی و خانواده است وبیان من وتو ما شدن ،رسالت عشق این است که میان خوب بد باشد ،قضاوت کند ،اگر خطا دید دست بگیرد وراهنمایی کند عشق این نیست که کسی را که دوست داری بدست آوری این نیست که گم شده خود ویا پاره تن خود را پیدا نمایی ، این است که وقتی جفت خود را پیدا کردی بتوانی نگاهداری کنی از وجود پر از عشق ومحبتش،عشق صلات ظهر در گرمای 50درجه خوزستان تلاش برای زندگی کردن است . عشق حق است و استواری برای رسیدن به حق ،چه کسی گفته عشق حق نیست چه کسی گفته از عشقتان دوری کند اگر من نوشتم عشق یعنی نرسیدن منظورم این نبود که نرسی منظورم این بود که نتوانی ازش حفاظت کنی ،کسی را می توان عاشق خواند که عمری نالیده باشد بدون اینکه معشوق بداند ، معشوق تنها از نگاهش فهمیده است که عاشقش چه حالی دارد ، دوعاشق باید آنقدر پاک وبی ریا باشند که وقتی بهم رسیدن دیگر هیچ نیرویی نتواند آنها را از هم جدا کند ، این ها همه حرف است که ما به رشته تحریر در می اوریم ولی عشق چیزی سوای این مقوله ها است که ما می دانیم وقتی در بغل معشوق قرار گرتی اگر احساس کردی که در بهشت هستی وهیچ وقت این احساس به چیزی دیگر تبدیل نشد آنوقت ای شاید بگوییم که اندکی از عشق را تجربه کرده ایی ودر حال رسیدن هستی مواظب باشد که خطایی سر نزند، که عشق را به بطالت بکشد وبه غیز این هر چه باشد عشق نیست .خواستن است ، که خواستن هم شکل های مختلف دارد که همه انواع آن را می دانیم و نیازی به گفتن در باره اش نیست همین قدر برای امروز کفایت می کند تا بعد  موفق وجاری باشد .

نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » اسداله پورهاشمی ( یکشنبه 84/7/17 :: ساعت 9:25 صبح )
»» هجران

هجران همیشه می سوزاند، نابود می کند، روح انسان را به بازی می گیرد ‍،جسم را در معرض خطر مرگ قرار می دهد ،نمی دانی چه چیزی خوب و چه چیزی بد است، همین قدر می دانی که او را می خواهی با تمام ذجه هایت ، اشکها ، خونابه ها ، غم نامه ها،همه و همه دست در دست هم داده تا تو قدر لحظات بودن را بدانی ،بودن در کنارش ، نگاه در نگاهش، رفتن با هم زیر باران ، خیس خیس شدن ، ایستادن قطره های باران را ازصورت همدیگر پاک کردن ، گیسوان همدیگر را نوازش کردن ، کوس رسوایی را نشنیدن،جان باختن در راه محبوب ، میان سیلاب خون سجده شکر به جا آوردن ،به دریای طوفانی زدن ، علف های هرز را وجین کردن ،درختان هم نوای عشق را هرس کردن ، تا انتهای کوچه با دلها رفتن ،خود را به بوی عطر آگین گل محمدی پس از باران سپردن ، رسیدن به نقطه ایی که نه انتها است ونه ابتدا ،وبعد ممنوع،حیا را خریدن ،دیانت را فروختن ، تنها به خاطر نیم نگاهی از سر شو‍ق،خندیدن به امید گریستن ،شوق پرواز را در خود دیدن ،حان را در طبق اخلاص نهادن،طلب یودن از یار کردن ،بی پرچین معرفتنشستن وسردر بال هم فروبردن ، دعای سحر خواندنف از خدا خواستن تا اوج مستی ، باران را بوسه زدنفزمین خیس را سجده کردنفغوغای عظیم هستی را شنیدن، دایره مینای را با نوک پرگار عشق کشیدن

نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » اسداله پورهاشمی ( شنبه 84/7/16 :: ساعت 6:51 عصر )
<      1   2   3   4   5   >>   >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

ورق پاره ها
غدیر
باور
باور
باور
دوباره بر گردیم
رسید فصل بهار
نظری سوی خدا
ایستاده
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 37
>> بازدید دیروز: 4
>> مجموع بازدیدها: 94539
» درباره من

ورق پاره هایم

» آرشیو مطالب
تابستان 1387
پاییز 1386
تابستان 1386
تابستان 1385
بهار 1385
زمستان 1384
پاییز 1384

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
نامه گشوده عشق
تا بینهایت
ساقی

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان


» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» طراح قالب