کسی صدا نکردم که مست رسوایی
کسی نگفت حرام است خوردن مشروب
یکی نگفت چرا بی سبب تو رسوایی
یک از میان برون شد بسنگ جهل بزد
به صورت من مجنون که خوانده رسوایی
ولی سئوال نکرد از منی که می دانست
تمام عمر نهاده به راه رسوایی
چرا تو رسوه عامی ولی خواص مدام
بپرسند از تو که چون است خوان رسوایی
جنون او مرا میکشد به کوی دلدارم
وگرنه من کجا و دل مست و دشت رسوایی
هزار بار اگر سنگ جهل بر سرم کوبند
عدول من نکنم از خطوط رسوایی
خراب حالی من خود گواه مستی دل
دل غریب کشد میل خود به رسوایی
عجب غریب است این زمانه و خلقش
که هر کسی به صلاحی زند به رسوایی
بیا جمال نما من که مست و رسوایم
به شوق دیدن تو خود کنم چو رسوایی
مسجدسلیمان ۲۷/۶/۸۶ اسداله پورهاشمی