یک طلوع خورشیذ با نگاهی تازه
ارمغان مستان سحر یک طلوع روشن
یک غروب یک نگاه خواهان
یک سره از وسط باده فروشان سحر
تا در میکده عشق
خط سرخی به امید دیدن
رخ زیبای تو ترسیم کند
تو تماشا گه رازی خط تصویر رخت تا سحر ها پیدا
انتهای سحر عشق رخت
زیبایی داده بر محفل مستان سحر
تو خودت می دانی عشق خود شیدایی ست
لیک باور نکنی عشق وشیدایی را
اندکی صبر سحری در پیش است
رخ نما تا سحر عشق شود همراهت
تا دو باره بخوانی شعر با هم بودن
و من این می دانم
سحری که دل من شیدا شد
در کنارم بودی