در دیاری زندگی می کنم که دارای رودخانه ایی بزرگ به نام کارون است ، کارونی که همه نوع زندگی را تجربه کرده است .امروز کارون دارای هزاران خاطره در دل خود از دختران وپسرانی که عاشق بودن ، برای اثبات عشق خود ، خود رادر کارون غرق نمودند تا شاهد جدایی محبوبشان از خود نشوند واین شاهدت ها را کارون با همان عظمت وآرامشی که دارد بیان می کند وهمواره هم جاریست. ودرجریان زندگی برای همه اطرافیان خود می باشد .
چرا ما مانند کارون نباشیم؟چرا ما عشق را به گونه ایی که در میان بوته زاران نوشته اند نخوانیم .آیا میشود عشق را مانند لقمه نانی قورت داد و دیگر حرفی هم درباره اش نزد ؟ آیا میشود گفت عاشقم ولی در عمل نبود تنها به خاطر هوس آنی دست دوستانه به سمتی دراز نمود ، وقتی میشنوم و یا شاهد یک عشق شکست خورده میشوم از خودم وهرچه انسانیت است بدم می آید وبا خودم می گویم چطور میشود قلب یک دختر یا پسری را به بازی گرفت .پس از مدتی گفت که همه چیز دروغ بوده است .چگونه می توان این قدر بد بود، وقتی از عشق می گویم تمام تنم خواستار خدایم است ،دلم می خواهد خدا را شاهد داشته باشم در این راه.دوستی دارم که خیلی وقت است عاشق است ،عشق خود را هم بی ریا می پرستد ولی این دوست من یک عیب دارد ،آنهم این است که از معشوق تقاضای همراهی بدون قید وشرط دارد .در صورتی که این نمیشود معشوق هم شرایطی دارد ،لازم است که ما شرایط او را هم در نظر داشته باشیم تا بتوانیم عاشق باشیم هرچه هم به دوستم می گویم بابا این راهش نیست قبول نمی کند .اما می دانم که عشق را با خود به مسلخ برده است ،طرفش هم خواه نا خواه یک روز خسته میشود .ازش دوری خواهد گزید این را برای عشق نمی خواهم .می گویند علت اینکه برای ازدواج دختران لازم است پدر ویا مادر در باره پسری که خواستار دختر است تصمیم بگیرند که خیلی ها می گویند غلط است خودشان تصمیم بگیرند .بعضی ها کم عقل بودن خانم ها را بیان می کنند .بعضی ها با احساس بودن خانم ها را در نظر دارند که قسمت دوم درست است .اما به نظر این حقیر هیچ کدام .خداوند خواسته این مسئولیت به دوش والدین باشد برای اینکه آنها دنیا دیده تر هستند ،عشق را بهتر می شناسند وبا احساس کمتری باهاش بر خورد می کنند ،درنتیجه موفق میشوند بهترین تصمیم را بگیرند.به این نکته توجه شود خدا به پدر مادر حکم می کند تا در عشق فرزند خود غور کنند .برای عشقش تصمیم بگیرند چرا؟ برای اینکه انانی که تجربه ایی دارند .عاشق هم هستند .راه را هم رفته اند پس تصمیم بهتری خواهند گرفتمن از معشوقم هیچ انتظاری ندارم .آنچه می خواستم بدست آورده ام ،تا می توانم برای دوام عشقم پافشاری خواهم نمود نمی خواهم دست از پرستشش بردارم چون عشق برای من مانند خدایم است وقتی خدای ندیده را عاشقانه می پرستم چگونه کسی را که عاشقانه دوست دارم وبوی تنش مستم می کند را نپرستم چگونه .
مثالی بزنم می گویند مجنون از کودکی پرسید تو نمی دانی قبر لیلی کجاست کودک برگشت گفت تو عاشق لیلی بوده .هستی گفت آری گفت چرا وچگونه ازمن جای قبر اورا میپرسی گفت چه کنم کودک گفت خاک بر بردار وبو کن هر جا بوی معشوق ترا داد آنجا قبر لیلی است این یعنی عشق این یعنی خدا آیا می دانیم خدا کجاست نمی دانیم ولی پرستش می کنیم بدون کمترین ریا با بالاترین خلوص عشق را هم همین گونه دوست بدارم
بازهم خواهم نوشت
موفق وجاری باشید