خیلی وقت بود که با این وبلاگ کار نمی کردم دلیلی هم نداشتم ولی وقت این که بیایم ومطلبی را عنوان کنم نداشتم ،چندی پیش مطلبی نوشتم در یکی از وبلاگ هایم در ادامه ندادن وبلاگ نویسی واین که چرا وبلاگ نویسان می آیند وبعد ازمدتی می روند و دلایل خود را هم ، نداشتن هدف عنوان نموده بودم، امروز بر ان شدم تا در این وبلاگ در این باره باز هم مطلب بنویسم ، چون احساس می کنم که لازم است نوشتن را ادامه بدهیم هرچند نوشته هایمان بی ارزش باشد در این نوشته های بی ارزش هم گاها چیز های با ارزش پیدا می شود برای همین هم است که میگویم بنویسیم شاید چیز برای گفتن داشتیم
وبلاگ نویسی خیلی سخت است خصوصا به روز کردن آن چون هم وقت می خواهد ، هم امکان دسترسی به اینترنت ،هم مکان مناسب برای نوشتن ، موضوع های مختلفی را می توان برای نوشتن انتخاب نمود از عشق گرفته تا نفرت همه موضوع های خوب هستند برای نوشتن ولی خب گاهی ما نمی دانیم از نوشتن خود چه چیزی را خواستارهستیم اگر می دانستیم که مشکلات خیلی کمتر میشد .
در این که اکثرا نمی دانیم از این زندگی چه می خواهیم خصوصا قشر جوان جامعه که شکی نداریم ،همین قشر جوان را هم اگر درست راهنمایی کنیم مطمئنا می توانند همانی باشند که خودشان می خواهد،من هم چون درست نمی دانستم از نوشتن در این وبلاگ چه می خواهم مدتی وبلاگم را به امان خدا رها نمودم اما این بار برگشته ام و می خواهم از موضوع های اجتماعی و انچه که لازم است تا جوانان وقشر نویسنده در وبلاگ بدانند بنویسم .
می خواهم به عنوان یک راهنمای خوب در زندگی برای جوانان مطلب بنویسم ، می خواهم سختی عاشق شدن ،گرفتار آمدن در بند دوست نادان ،نا هنجاری های موجود بین جوانان ،و هزاران مشکل دیگر مطلب بنویسم تا شاید از همین نوشته عامیانه من جوانان بتوانند استفاده کنند و در زندگی خود مورد توجه قرار دهند.
در این باره بعدا بیشتر خواهم نوشت اکنون وقت رفتن است موفق و جاری باشید