در بند و اسیر نای عشقم یارب
گویند به کوی دلبران باید شد
رفتم به کوی دلبران عشقم یارب
مست از می ناب بی ثواب تو شدم
افتاده کوی پر ز خاک تو شدم
هنگام وصال دست دیگری بگرفتی
از جور تو سر به خاک تو شدم
گویند به پروانه نگویید حرفی
از سوختن دلش نگویید نقلی
ما مهر سکوت بر لب خود زده ایم
از خلق خدا چگونه بندی طرفی
امید که روز وصل به پیمانه رسد
از خانه دوست دو پیمانه رسد
یک بهر سحر یکی برای افطار
هر دو ز بر دوست و میخانه رسد
ما شمع وجود خود به دلبر دادیم
رخصار نکوی گل به مریم دادیم
تشبیه نموده هر چه دل می خواهد
توجیه مثال دل به دلبر دادیم