»» دیدی دیگر
دیدمش باور نمی کردم که خودش باشد ولی صدایش گواه این بود که خودش است . اتاق کارش کوچک وجمع جور بود وپنجره ایی به بیرون داشت که به زیبایی اتاقش می افزود وتنها در اتاق کوچکش با هم و در کنار هم نشستیم واز خودمان واین که چگونه می توانیم عشق خودمان را پایدار نگهداریم وتا کی می توانیم این راه را برویم حرف زدیم ولی او از خود چیزی نگفت و در چشمانش غمی بزرگ موج می زد که می توانستم مشاهده نمایم وبه علت اینکه در شهر غریب بودم نتوانستم او را به جایی دعوت نمایم چون بودن اطلاع قیلی بود این رفتن واین آشنایی ولی هرچه بود برون رفت از دنیای مجازی به دنیای حقیقی بود ودیدن دوستی که ممکن است تنها یک بار این اتفاق رخ دهد ودیگر هیچ وقت تکرار نشود ولی ما خواستار تدوام دوستی بودیم واین مسئله برایمن از اهمیت زیاد بر خورد داردبود و باشد که این دوستی پایدار باشد
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » اسداله پورهاشمی ( شنبه 84/7/9 :: ساعت 11:21 صبح )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ
ورق پاره هاغدیرباورباورباوردوباره بر گردیمرسید فصل بهارنظری سوی خداایستاده[عناوین آرشیوشده]