می نویسی به تماشای کدام گل بروی
بر سر کوچه باغ گل ها
در تردید به خود باز کنی
یا ندانی چه خواهی بکنی
یا کلام دیگر ی می خواهی تو بگویی با من
انتظار ترا میکشد باغ هنوز
می سپارد خود را به نسیم سحر ی
به زمانی که تو در باغ رها می گردی
لب حوضی بی آب
دست برده تا بگیری وضو
ولی آنجا همه جا خالیست از کلام رویا
می توانی نگریی جون شمع
یا نسوزی همچو پروانه عشق
یا شبی را به تنهایی به صبح ببری
باد را
تو بخوانی تا بیاید و بگوید با تو
از حدیث دل خود
از غم تنهایی
تا دوباره سر مهر آید گرید با خود
وسط باغ و بخواهد که قبولش داری
تا ابد پیش تو ماند
همسفر با تو تا دریا ها
می توانی ببری با خود
تا وسط باغ پر از گلها
و از آنجا راهیش کنی
تا بجوید راهی
برود تا ته باغ
و بپرسد از تو به تماشای کدام گل برود
تو بگویی گل تنهایی من
مسجدسلیمان اسداله ژورهاشمی 25/6/87