»» قصه دل
مدتی بود که این دل دیوانگی می کرد وخود را از بدست حوادث دادن حفظ می کرد تصمیم داشت که عاشق نشود واز عشق چیزی نگوید ،حداقل در ورق پاره های خود مطلب ننویسد ، نشد برای اینکه عشق مغوله ایی است که نمی توان از ان گریخت اگر تو هم نخوای عاشق شوی ، عشق به سراغت خواهد آمد ، با خودش خواهد برد ،به دیاری که حتی خفته گان ان دیار هم عاشقند واز عشق می گویند ، ساده است بودن ولی تا کی وتا کجایش مهم است که بدنای تا کجا می توان عاشق باشی ، یا چقدر می توانی معشوق واقع شوی ، عشق یک دردی است که گریبان هر کسی را به شکلی می گیرد ، یک عاشق خدا است ، یکی عاشق خود است ،یکی عاشق انساندیگری است ، یکی عشق مادر به فرزند است ،عشق فرزند به مادر است ، وعشق زن به شوهر وشوهر به زن است که امروز می خواهم در این باره بگویم ،وقتی دونفر بهم علاقه پیدا می کنند ،این علاقه آهسته آهسته به عشق تبدیل میشود وقتی به عشق تبدیل شد ، دو مسیر در راه است یکی مسیر زندگی ودیگیری مسیر عاشقی که مسیر اولی وقتی وارد زندگی شدند دیگر عشق تبدیل به یک شراکت ،دوستی شده است .وتا پایان لازم است این شراکت حفظ شود ،ولی عشق بدون شراکت که تنها عشق است خیلی سخت میشود و طی کردن این مسیر عشق چنان دشوار خواهد بود که کمتر کسی می تواند این راه را برود وهنوز سراغ ندارم که دو انسان همدیگر را عاشقانه به پرستند ولی در کنار هم نباشند وتنها به لحظات کوتاه که به هم میرسند قانع باشند آنانی که این عشق را انتخاب نموده اند، خود می دانند که چه راه دشواری راه برای رسیدن به محبوب انتخاب نموده اند ولی خب این گونه قبول کرده اندف این عشق خدایی است و هیچ نوع گناه آلودگی ندارد و در پایان می توانند مانند دوشمع در کنار هم در حال سوختن باشند تا شاید عشق خود را از این دنیای مادی به دنیای معنوی کشانده وخود را رها نمایند ، من عشق های این گونه را خیلی دوست دارم متاسفانه اندک است و کم وراه هم دشوار،گامی زدم نمی دانم چقدر موفق شوم برای همین هم از عشق نوشتم برای شما که شاید کسی بود ومرا یاری نمود عشق مرا همچو خاسی خار نمود/از بیابان بلا کنده و آواره نمود/موفق و جاری باشید
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » اسداله پورهاشمی ( پنج شنبه 84/7/14 :: ساعت 8:31 صبح )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ
ورق پاره هاغدیرباورباورباوردوباره بر گردیمرسید فصل بهارنظری سوی خداایستاده[عناوین آرشیوشده]