شكست خورده اين غم بزرگ تنها منم و تنها من
جز من وشكست اين ساحل بي دريا كسي نبوده و نيست
اينجا بودن و اينجا ماندن ديگر براي ساحل عشق معني ماسه اي ندارد اينجا صالحين را نمي بيينند و غاصبين را معمري از طلاي بودن به نعل شاهي مي زنند اينجا پرده هاي حرمت را پول دريده و ديدگاههاي انسانيت را ثروت نقاشي كرده است اينجا اگر پدرم پول بود مي توانستم مادرم را ثروثمند و خودم را عاشق بنمامم ولي افسوس كه اينگونه نيست