• وبلاگ : ورق پاره هايم
  • يادداشت : نظري سوي خدا
  • نظرات : 0 خصوصي ، 5 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    بهار خواست گياهت شِکُفتَني بِشَوَد
    لباسِ جنسِ گناه تو! شُستني بشود


    که راه و چاه تو از هم جدا نشد!؟ مي خواست...

    برادرانگي ات با تو ناتَني بشود


    «يَحولُ بين تو و قلب تو!»* مگر که دلت

    به اين بهانه به دنيا نَبستني بشود


    که ساده دل بِکَني؛ بسته بندي اش بُکُني

    و چسب قرمز رويش «شکستني!» بشود


    أعوذُ مِن «مَنِ» آن روي سکه ات، برخيز!

    که اين مُراحم با نقطه! رفتني بشود


    دوباره چشم به هم مي زني، ببار! ببار!

    شکوفه هاي نگاهت شکفتني شده است!