سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بردباری، جامه دانشمند است، پس مبادا که آن را به تن نکنی [امام باقر علیه السلام ـ در نامه اش به سعد خیر ـ]
ورق پاره هایم
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» ورق پاره ها

ورق پاره هایم ز عهد قدیم

مرا می برند تا دیار غریب

همانجا که مستانه رسوا شدم

گهی در میان ورق پاره ها

بدنبال شیدایی خویشتن

شب و روز دلم پرسه ها می زند

که شاید بدست آورد چیزکی

از آنجا که من مست و شیدا شدم

ز دوران و عهد جوانی و یاد 

 میان ورق پاره ها خیره شد

پس از دیدن پاره های قدیم

قدی راست زاندیشه دریا شدم

به یاد گلی لابه لای ورق پاره ها

دلم در بدر می دوید

دلم می دوید تا که شاید ز نو

گل تازه خویش پیدا کند

چو دید برگ ها جمله پوسیده اند

همانند این روزگاران سرد

ز دست دلم باز رسوا شدم

دوباره دلم را به دریا زدم

که شاید ز نو یار پیدا شود

به اندازه سوزنی نقش دل

ورق پاره ها را ز نو تا زدم

به ناگه دو چشمان مست و خمار

میان ورق پاره ها جان گرفت

به لب خندی از عشوه و ناز ها

در آن لحظه شیدای شیدا شدم

ورق پاره ها بوی دل می دهند

همان دل که روزی مرا یار بود

همه چیز من چشم پر ناز او

بدریای افتادگی ساده بود

ولی با منش قصه ها گفته بود

ز دریا و شور و دل سادگی

به آخر میان ورق پاره ها

 دلم ماند و رسوای رسوای شدم

از آن روز ها تا زمان دگر

من وسر به مهری و رازی به سر

میان ورق پاره ها مانده ایم

به تصویر ها جان تازه دهیم

به عشقی که روزی بیاید ز نو

بدریا سلامی دوباره دهد

 و در زیر این کهنه برگ قدیم

به امضاء خود عشق انشاء کند

همان لحظه محو تماشا شدم

مسجد سلیمان ??/?/?? پور هاشمی 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » اسداله پورهاشمی ( یکشنبه 89/8/2 :: ساعت 7:36 عصر )
»» غدیر

غدیر روز  رهایی

روز رهایی ز درد بی دردی

عبور از همه فاصله ها

یکی شدن به عشق رهایی

رسیدن به قله خوبی

گذشتن از خود

رسیدن به مقصد غایی

و دیدن حقیقت 

به خود بالیدن

بلند ترین واژه در تمام زمان (غدیر)

غدیر عشق محمد به نام علی

حلول ماه ولایت بدست ختم رسل

ویاد گار به جامانده در غدیر زمان

و یاد واره دوران آشنایی ها

و روز خوب ولایت

مسجدسلیمان پورهاشمی



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » اسداله پورهاشمی ( پنج شنبه 88/9/12 :: ساعت 7:28 عصر )
»» باور

باور نمی کنی خبری ساده بود و بس

اما به رغم سادگیش موج درد شد

پیچید همچو باد به گوش زمانه ها

شد ماندگار در دل تاریخ و رویداد

هر کس به گونه ایی به تصویر می کشید

افسانه ایی که ساده ترین رنگ ساده بود

کم کم گذشت زمرز فسانه ها

رفت و رسید تا به سر قله نفاق

وقتی که روی نمود، همه جا پر نفاق دید

تازه خبر رسید که این ساده ،ساده هم نبود

در پشت سادگی همه رنگ وریا عیان

این بار گونه ایی دگر رفت به ذهنها

افسانه ایی دوباره ساخت از آن سادگی خبر

در انتها کسی نگفت که از سادگی گذشت

حرف بزرگ ساده دروغی بزرگ شد

تا مرز بی نهایت از آن سادگی گذشت

بر گشت ودید پشت سرش خرمنی ریا

افتاده روی واژه صدق و صفای شهر

رفت از میان دوباره همه مهربان شدن

آمد به جای مهر همه جا کینه و نفاق

باور نمی کنی خبری ساده این چنین

دنیایی از بلا و کینه و جور و جفا شود

اکنون تمام شهر شده کینه و ریا

جنگیست بین مردم واهرمن و خدا

با یک خبر به سادگی یک نگاه خوب

رفتیم تا که بشکند عهد و وفایمان

ای کاش می شدی که ز نو باورش کنیم

آن ساده تک خبر

چیزی نبود به غیر از دروغ محض

مسجدسلیمان  پورهاشمی

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » اسداله پورهاشمی ( پنج شنبه 88/7/30 :: ساعت 9:36 صبح )
»» باور

باور نمی کنی خبری ساده بود و بس

اما به رغم سادگیش موج درد شد

پیچید همچو باد به گوش زمانه ها

شد ماندگار در دل تاریخ و رویداد

هر کس به گونه ایی به تصویر می کشید

افسانه ایی که ساده ترین رنگ ساده بود

کم کم گذشت زمرز فسانه ها

رفت و رسید تا به سر قله نفاق

وقتی که روی نمود، همه جا پر نفاق دید

تازه خبر رسید که این ساده ،ساده هم نبود

در پشت سادگی همه رنگ وریا عیان

این بار گونه ایی دگر رفت به ذهنها

افسانه ایی دوباره ساخت از آن سادگی خبر

در انتها کسی نگفت که از سادگی گذشت

حرف بزرگ ساده دروغی بزرگ شد

تا مرز بی نهایت از آن سادگی گذشت

بر گشت ودید پشت سرش خرمنی ریا

افتاده روی واژه صدق و صفای شهر

رفت از میان دوباره همه مهربان شدن

آمد به جای مهر همه جا کینه و نفاق

باور نمی کنی خبری ساده این چنین

دنیایی از بلا و کینه و جور و جفا شود

اکنون تمام شهر شده کینه و ریا

جنگیست بین مردم واهرمن و خدا

با یک خبر به سادگی یک نگاه خوب

رفتیم تا که بشکند عهد و وفایمان

ای کاش می شدی که ز نو باورش کنیم

آن ساده تک خبر

چیزی نبود به غیر از دروغ محض

مسجدسلیمان  پورهاشمی

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » اسداله پورهاشمی ( پنج شنبه 88/7/30 :: ساعت 9:36 صبح )
»» باور

باور نمی کنی خبری ساده بود و بس

اما به رغم سادگیش موج درد شد

پیچید همچو باد به گوش زمانه ها

شد ماندگار در دل تاریخ و رویداد

هر کس به گونه ایی به تصویر می کشید

افسانه ایی که ساده ترین رنگ ساده بود

کم کم گذشت زمرز فسانه ها

رفت و رسید تا به سر قله نفاق

وقتی که روی نمود، همه جا پر نفاق دید

تازه خبر رسید که این ساده ،ساده هم نبود

در پشت سادگی همه رنگ وریا عیان

این بار گونه ایی دگر رفت به ذهنها

افسانه ایی دوباره ساخت از آن سادگی خبر

در انتها کسی نگفت که از سادگی گذشت

حرف بزرگ ساده دروغی بزرگ شد

تا مرز بی نهایت از آن سادگی گذشت

بر گشت ودید پشت سرش خرمنی ریا

افتاده روی واژه صدق و صفای شهر

رفت از میان دوباره همه مهربان شدن

آمد به جای مهر همه جا کینه و نفاق

باور نمی کنی خبری ساده این چنین

دنیایی از بلا و کینه و جور و جفا شود

اکنون تمام شهر شده کینه و ریا

جنگیست بین مردم واهرمن و خدا

با یک خبر به سادگی یک نگاه خوب

رفتیم تا که بشکند عهد و وفایمان

ای کاش می شدی که ز نو باورش کنیم

آن ساده تک خبر

چیزی نبود به غیر از دروغ محض

مسجدسلیمان  پورهاشمی

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » اسداله پورهاشمی ( پنج شنبه 88/7/30 :: ساعت 9:3 صبح )
»» دوباره بر گردیم

چقدر خوب بود اگر دوباره بر گردیم

به دشت پر ز گلوله های منفجر نشده

همان مکان  که زمانی مکان روییدن بود

اگر دوباره بر گردیم

چقدر می توانیم همانند گذشته صمیمی باشیم

چقدر میشود فهمید که دوستی ها دوباره می رویند

بیاییم به باور خود به قبولانیم

گذشته بر نمی گردد اگر هزار مرتبه خود را بدار آویزیم

گذشته رفته هرگز نخواهد آمد باز

چرا که دیده حقیقت ز خانه هارفته

و شانه های سوخته از بی لباسی دریا

چه فایده دریا سکوت نمی کند با تمام امواجش

 و یا چرا خروش خود را بدست باد سپرد

به زیر سایه احساس مردمی بودن

چقدر خوب میشد اگر دوباره بر گردیم

زمان باز گشت کجارویم ،چگونه عشق را بدشت ظهور بریم

حقیقت را دوباره جلای تازه دهیم

همان سان که در یک غروب تنهایی

به دوست وعده دیدار صبح را دادیم

 اگر دوباره بر گردیم  به وقت روییدن

زمین پر از لاله های سرخ شود

نگاه نافذ بیدارگان روز حساب

بدشت پر ز شقایق سلام دهند

و باز هم امید ها زنده شوند

اگر دوباره برگردیم به روزگار قدیم

مسجدسلیمان 26/8/88 پورهاشمی



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » اسداله پورهاشمی ( پنج شنبه 88/6/26 :: ساعت 8:0 عصر )
»» رسید فصل بهار

رسید فصل بهار نماز و دل دادن

به قصه های خدایی

به لحظه های دعا

به روز های پر از نا نوشته های درست

به قصد غربت حق

به شوق دیدن دوست

به وقت نیایش به وقت حصول

به گوشه های نماز

به وقت درست نماز

به تصویر های قشنگ از خواندن

قیام ، رکوع ، سجود و در انتها تشهد دل

وضو به آب درختان لب جوی بار

و خسته تر از روز های بارانی

به عشق دیدن  به شوق رسیدن وقت نیاز

ز ابتدای شب تا سحر به سجده شدن

و گوش فرا دادن به موذن صبح گاه

و خواندن نماز سحری

برای رسیدن و دیدن فصل بهار آشنایی ها

در آن زمان ترا خواستن از خدا

که همراه ما شوی تا رسد فصل بهار

مسجدسلیمان ?/?/?? پورهاشمی



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » اسداله پورهاشمی ( شنبه 88/6/7 :: ساعت 11:34 صبح )
»» نظری سوی خدا

یک نظر باید رفت تا بدریای جنون

تا بلندای سحر تا همانجا که خدا می خواهد

تا همان جا که صدای جویی پر ز آب کوثر

و زلال همچو اشک چشمان

می نوازد آهنگ تا بیایی و بخوانی شعری

یا وضویی گیری با صدای شبنم

جا نمازی بگشایی ز گلبرگ حریر

و  نمازی خوانی از سر شوق و خلوص

یا که بیننده شوی یک  طلوع دیگر

باغ پر از گل با صدای شبنم

سر بر آرد از خواب و بگوید با خود که نسیم سحری در راه است

چه کسی می داند صبح روشن چندیست  که ز ره آمده است

کاروان در خواب و صدای شتران بیدار

همه را می خوانند تا بر خیزند و بروند از مسیری که خدا می خواهد

این مسیر ی که خدا بنموده یک نمازیست به اندازه ایمان زمان

به بلندای سحر که تو خود می دانی

نفس باغ خدایی گشته و بلور شبنم بر گل جان افزا

نقش و تصویر خدایی دارد  

حال برخیز وضو گیر

با شبنم گل های بهاری در باغ و بخوان سوره بودن ها  

و بایست با قامتی افراشته  به امید ی که موذن گوید

لا اله الا الله وحدهو لا شریک له 

مسجدسلیمان ?/?/?? پورهاشمی



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » اسداله پورهاشمی ( پنج شنبه 88/6/5 :: ساعت 12:11 عصر )
»» ایستاده

 امشب حکایت دگری خامه می شود

تاریخ عشق شاهد آن نامه می شود

نوشنده شراب نباشد جز از علی

محراب اشتیاق پر از باده می شود

امشب ستارگان همه چشمک نمی زنند

چون صاحب ستاره خود استاره می شود

بر عرشیان خبری تازه داده اند

راه عروج بر ز دل ساده می شود

مهمان خاص حضرت حق می رود به شوق

سوی طلوع فجر که خونابه میشود

چون می رسد به گوش صدای اذان عشق

عاشق ترین نفر مسافر میخانه میشود

هجر وفراق یار کشد سوی خانه اش

جایی که سر به مهر به سجاده می شود

از عرشیان رسد خبر رستن علی

ان لحظه ایی که عرش خدا دیده می شود

محراب می کشد به خود این ناز دانه را

تک بوسه ایی ربوده و دیوانه می شود

رقصان به عرشیان برسانند چو این خبر

آنگه که مرد حق مست از آن باده می شود

بعد از هزارسال دل ساده ام به شوق

 سجاده را گشوده و بر سجده میشود

تا بیندش که بر صف اول نماز عشق

ایستاده است و قامت استاده می شود

مسجدسلیمان اسداله پورهاشمی

??/?/??

 استاره در زبان بختیاری یعنی ستاره



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » اسداله پورهاشمی ( دوشنبه 87/7/1 :: ساعت 8:18 عصر )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

ورق پاره ها
غدیر
باور
باور
باور
دوباره بر گردیم
رسید فصل بهار
نظری سوی خدا
ایستاده
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 4
>> بازدید دیروز: 2
>> مجموع بازدیدها: 92969
» درباره من

ورق پاره هایم

» آرشیو مطالب
تابستان 1387
پاییز 1386
تابستان 1386
تابستان 1385
بهار 1385
زمستان 1384
پاییز 1384

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
نامه گشوده عشق
تا بینهایت
ساقی

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان


» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» طراح قالب